وقتی که بچه مدرسه ای بودم، اعتماد به نفس قابل به عرضی نداشتم. سیاه سوخته بودم و خرخون و عینکی. امل و ابرو کلفت، در میان دوستانی بسیار شبیه به خودم: همگی خرخون و اهل ِ علم. دوستهای حاذق در…
وقتی که بچه مدرسه ای بودم، اعتماد به نفس قابل به عرضی نداشتم. سیاه سوخته بودم و خرخون و عینکی. امل و ابرو کلفت، در میان دوستانی بسیار شبیه به خودم: همگی خرخون و اهل ِ علم. دوستهای حاذق در…
مادر جانم صبحی زنگ زد و گفت که چهار سال پشتکار ِ خستگی ناپذیرش جواب داده و سفارت ِ کانادا برای بار چهارم درخواست ِ ویزای مادر ِ بی آزارم رو رد نکرده و خلاصه والده ام به زودی برای سرکشی به زندگی ام…
رفتم موهایم را قد ِ جوجه تیغی زدم. گیس ِ موی افشونی را هم که آرایشگر برید، کش زدم و کیسه کردم و قراره بفرستم به انجمن حمایت از سرطانی ها. بلکه کلاه گیسی ساخته شود و روی سر ِ بچه ی مریضی…
همیشه میترسم که مثل ِ اون دخترها بشم. مثل اونها که آرزوی شاهزاده ی رویاهاشون رو دارن، مثل اونها که نگران ِ النگوهاشون هستند (اصطلاحه)، مثل اونها که بهترین روز ِ زندگی شون روز ِ پوشیدن ِ تور ِ سفیده،…
دیشب رفتم این فیلمی که نمیتونم اسمش رو ترجمه کنم رو دیدم: inception و فک ِ همه مان پایین آمد و از زمان دیدن ِ memento و fight club اینگونه از خود بی خود نشده بودیم. یکی از دوستان که با دود ِ…
ازم بپرسند علم بهتر است یا ثروت، یه نگاه به شهرام ِ امیری می اندازم که مثلا دانشمند هسته ای است و پیشنهاد پنجاه میلیون دلار از آمریکا را رد کرده است که به آغوش میهن برگردد، میبینم که علم و…
ماه ِ پیش گفتند که عبدالمالک ِ ریگی در ایران اعدام شد. به جرم های مختلف، مخالفت ِ مسلحانه، بمبگزاری، بلاه بلاه. چند روز ِ پیش دو تا ریگی ِ دیگه، بمب به خودشون وصل کردند و به فاصله ی…