در حومه و اطراف

من در هیچ برهه ی زمانی از زندگیم تو شهر کوچیک یا حومه ساکن نشدم. این یه قسمتی از پز ِ وجودی من است. من بچه ی تهران بودم، بعد هم رفتم تورنتو، حتی در یک برهه ای که در چین کار کردم تو پکن بودم و خلاصه همیشه تو کار میلیون میلیون جمعیت و مترو و شلوغی و وسائل نقلیه ی عمومی بودم. بعد دور گردون زد و آمدم اوتاوا، نه خود اوتاوا، یه حومه ای در چند کیلومتریش. یه مدل جایی که بی ماشین نمیشود حتی خرید سوپرت را بکنی. کار را پیاده میرم. بیست و پنج دقیقه روز ِ اول در راه بودم. باران هم که باید حتما می آمد و تا رسیدم خونه، زیرشلواری ام، هم بلا نسبت شما، خیس بود. خانه هم که یارو هندی ای که ازش اجاره کردم، به سه نفر غیر از من و خودش اجاره داده. از هر سوراخ خانه یک نفر بیرون میاد، گویی که در خود ِ دهلی هستیم. البته من روز اول فکر کردم سه نفریم، بعد دیدم که هر روز صبح یه دخی ِ چهارمی هم از اتاق ِ خود هندیه بیرون میاد و با هم صبحانه میخورن. الله العلم که در آن اتاق خواب چه میگذرد، روی آن تخت دو نفره این دو تا دخی چه میکنند.

باری، دو روزه میرم سر ِ کار. corporate  را چه ترجمه کنم؟ تا حالا در corporate  کار نکرده بودم. کارِ قبلیم در یک شرکت ِ کوچیک بود که یه میز ِ ناهارخوری را انداخته بودن وسط و همه با لپتاپ و شورت مینشستند کنار هم و میدیدم که گاهی رئیسم تو کوک محتویات ِ مانیتور ِ من است. این کار ِ جدید یه شرکت گل گنده است. در یه دفتر خلوت با سه نفر دیگه خزیده ام یک گوشه ای. کسی کاری به کارم نداره. تور برام گذاشتند و دور و اطراف را نشونم دادن، یه عالمه دخی و خانوم خوشگله در شرکت ول میچرخند، و فضا مثه کار ِ قبلی مردونه نیست. بهم گفتند اگه باید در طول روز فیسبوک بری برو، ما منعی نداریم. خنده ام گرفت. گفتم چشم، حتما سری به فیس بوک میزنم. تو اتاقم سه نفر دیگه هستند، یه دختر موفرفری که اسکل تمام است. از اسکلی اش همینقدر بگم که روز قبل از انتخابات به محافظه کارها فحش میداد و میگفت هارپر* آدم نیست، امروز که نتایج بیرون آمد، میگفت البته خودش به محافظه کارها رای داده، و فکر میکنه دولت اکثریت بهتره، اما خیلی ناراحته که دولت محافظه کار اکثریت شده. یه پسر تپلی کنارم میشینه، که فقط اسمش رو گفت و میدونم تو قسمت مهندسیه شرکته. بقیه ی تلاش ها در جهت باز کردن صحبت باهاش به بن بست رسید. از این استرسی هاست که نمیتونه با دخترها حرف بزنه (راج**) و دائما داره پاهاشو عصبی تکون میده و خش خش میکنه. من هم هدفون رو میگذارم تو گوشم و پیچش رو میپیچونم. پسره ی پشتی طراح ِ گرافیسته و دائما داره بازی میکنه، war craft  و از این مدل بازی ها که باید برن یه جا رو بگیرند. خلاصه کنم، corporate  جایی است که تو را به حال خود میگذارند که هر کار میخوای بکنی، فیسبوک، بازی، خش خش، شایعه، … و بعد آخر ماه بهت پول میدهند ولی اگر احساس کنند که در طول آن هفت ساعتی که پای مانیتور قوز کرده ای هیچ پولی برای شرکت نساختی، دربان مامور امنیتی را میفرستند که موقع اخراج، به بیرون اسکورتت کند.

من شاکی ام که چرا وسط ِ بیابون هستم و هیچ جایی نیست که بشه پیاده رفت. امروز سعی داشتم یه میانبر پیدا کنم به سمت کارم. از وسط پارکینگ ِ رو باز ِ شرکتها سعی میکردم میانبر بزنم، نتیجه اش این شد که یه کارگری که کار ِ باغبونی میکرد از دور منو دید که دارم میام، یکم پایید و نزدیکش که شدم، پشتش رو کرد، خم شد یه سری چمن رو صاف و صوف کنه و دو تا گردالی کپلهاش از شلوارش افتاد بیرون، سرخ و سفید و تپلو. من رو میگی، رامو کج کردم ولیکن یارو دیده بود که من دیدم، خمتر میشد گوسپند. خلاصه جایزه ی میانبر زدن این بود که باسن مصفلی تماشا کردم.

اینها همه ی دلایلی هستند که میخوام فرار کنم برم شهر ِ خودم. منتها قاط زدم که شهرم اصن کجاست. خلاصه، قاط ِ قاتم.

* هارپر نخست وزیر ِ محافظه کار کاناداست که گندهای عظمایی زده و باز هم حزبش با اکثریت انتخاب شد و خلاصه گند مارو گرفته تا گردن.

** راج : شخصیت big bang theory

درباره

من کارمند روزم. دلداری ام اینه که شبها نویسنده ام

برچسب‌خورده با: , , , ,
نوشته شده در Uncategorized
12 دیدگاه برای “در حومه و اطراف
  1. m می‌گوید:

    زندگی‌ تو حومه خوبی‌ها و بدی‌های خودش رو داره. من ۲ ساله که حومه یه شهر نسبتا بزرگ تو آمریکا زندگی‌ می‌کنم. زندگی‌ بیدردسر تر از داخل شهره. خونه‌های ارزونتر و بزرگتر و طبیعت بهتری داره. اما به قول شما برا خرید کوچکترین چیزی ماشین لازمه. یه جورایی افسردگی آور هم هست چون بجز همکارات و یه عده آدم ثابت دیگه کسی‌ رو نمیبینی، مگر اینکه دو سه روز یکبار بری تو شهر خوش بگذرونی.

    • دانشمند می‌گوید:

      بهله، بنده اعتقاد دارم در قرن فلان، آدمیزاد بهتر است از غار به در شود و در میان بقیه ی آدمها زندگی کند و خود را در خلوتی ِ حومه بین ماشین های آهنی و دیوارهای بلند قائم نکند. این البته منم، وگرنه میدونم که ملتی کشته ی مرده ی حومه هستند.

  2. mohamad می‌گوید:

    کار اصلی شرکتتون چی هست یعنی خروجیش چی هست کالا ست؟ خدماته ؟ کلا در چه زمینه ای هست؟
    تو چطور برای شرکتت پول میسازی ؟

    • دانشمند می‌گوید:

      بنده واسه شرکت پول که چی، گوزم نمیسازم. شرکت تو کار نرم افزاره دیگه. من تو قسمت تحقیقاتم. قراره براشون آپولو هوا کنم.

  3. موشو می‌گوید:

    امون از دست این آدمای استرسی، یه پسره استرسی میزش کنار میز منه تو شرکت. مدام رو میز ضرب میگیره و شعرهای خز و خیل دکلمه می کنه و دو روز یه بار (بدون ردخور!) یه لیوان آب خالی می کنه رو میز و البته مستندات گروه و کیبورد محترم هم بی نصیب نمی مونن! 12 ماه سال سرما خورده و هی سرفه و عطسه…! خلاصه دست گلش درد نکنه هرکی این هدفون رو اختراع کرد!
    خوب چرا تو همون تورنتو نتونستی کار پیدا کنی؟

    • دانشمند می‌گوید:

      والله عرض به خضور ِ شما، اینترنشیپ شما متلفت هستید؟ اوتاوا آمده ام اینترنشیپ دولتی واسه پروژه ی آخر تز

  4. Nastaran می‌گوید:

    at least you should be now closer to «alef» ….. and I guess corporate in farsi is » sahami a’am»

  5. مهندس بيكار می‌گوید:

    پس شما بيگ بنگ هم مي بيني!
    اونجا مستقيم از سي بي اس مي بيني يا دانلود ميكني؟
    يه پيشنهاد
    واسه پستات يكي دوتا عكس هم بگيري بذاري خيلي جذاب تر ميشه.

    • دانشمند می‌گوید:

      نه آقا من تلویزیون ندارم. از تو جعبه ی جادویی لپتاپ میبینیم. عکس هم گذاشتم که امر شما رو اجابت کرده باشم. مخلص

  6. شاهین می‌گوید:

    یادداشت‌های دختر گُل‌فروش مترو

    http://dastforoshemetro.blogfa.com/

برای دانشمند پاسخی بگذارید لغو پاسخ