تمام ِ افاضات مرتبط با اراک

در تمام عمرم،  بهم یادآوری شده اراکی ها خرده شیشه دارند. یا  در یک مرحله ی صمیمی تر بهم گفته شده، شما اراکی ها خرده شیشه دارید. بدجنسید؛ و کذا. این مسئله ی خرده شیشه رو به صورت خیلی وراثتی نسل به نسل هم گویا منتقل میکنیم. یعنی من شهر دیگه ای دنیا آمدم و بزرگ شدم، پدرم هم بیشتر زندگی اش رو در شهرهای دیگه ای گذروند، ولیکن خرده های شیشه در رگهای ما گویا جاریست. حتی مادرم هم عقیده ی محکمی داره به اصطلاح بد-اراکی. لازم به توضیح نیست که قوم شوهر، اگر در صلح جویی مال سوئیس هم باشند، از نظر مادر من لابد خرده شیشه دارند. دیگه اراک، نگین شهرهای بی خاصیت دنیا، که صد البته بدجنس پرور است.

من به شخصه معقتدم مادرم درست میگفت که ما به صورت یک خاصیت فامیلی خرده شیشه داریم، اما به هر حال به عنوان یک اراکی زاده، بهتره به کل سیستم ِ اراک تعمیمش ندم حداقل. من و اراک رابطه ی پر از تناقضی داشتیم. یعنی این سرِ شایعه ی خرده شیشه مان را داشته باشید، سر دیگه ی رابطه من و اراک، فک فامیل (لابد خرده شیشه دار) پدرم بود که ساکن اراک بودن جملگی، و عید به عید و تعطیلات به تعطیلات ما راهی ِ دیار مقدس اراک بودیم و من در عالم بچگی این تحولات و سفرها و تو سر و کله زدن با قوم و خویش رو دوست داشتم. پدربزرگ مادربزرگ پدری ام هم هر چند پونزده تا نوه داشتند و من رو لابد یکی در میون بیست سی تا بچه ی فک فامیل میدیدن، اما مهربون و دوست داشتنی بودن و اسم و صورتم رو میون جمعیت تشخیص میدادن. البته نوه های پسری شان که در آمریکا زندگی میکردن گل سرسبد بودن و اگر تابستانی بود که پسرعموهای آمریکایی ام ایران بودن، خب دیده نمیشدم.  ولی اون بچه های آمریکایی همیشه نبودن.

باری، فرای این مقولات، یکی از اراکی های محبوب ِ من پدر پدرم بود: معروف به آقا جان. آقا جان، هزار و دویست و هشتاد و پنج شمسی به دنیا آمد. این دقت در سال تولدش رو صرفا به این حساب داریم که میدونست سال پیروزی مشروطه زاده شده. وگرنه کسی از تاریخ تولدش خبر نداشت. اسم پدرش مراد بود. اسم ِ مادرش خاور. اسم مادربزرگش استر بود و اسم پدربزرگش ابراهیم. پدر پدربزرگم، آقا مراد ، به حکیم مراد معروف بود، آقا مراد طبیب بود. زخم میبست و استخوان جا می انداخت و دارو تجویز میکرد. تمام پدرانشون هم در تجارت سلامت و طبابت بودن و بعدها هم تمامی نسل پدربزرگم یا رفتن مدرسه ی پزشکی یا مشاغل مرتبط. پدربزرگم بیزینس خانوادگی رو با تاسیس ِ اولین داروخانه ی اراک تکمیل کرد. داروخانه به پیشنهاد پدرم تخت جمشید نامگذاری شد.

تخت جمشید یک نقطه ی نورانی در مغز ِ منه. پنجاه درصد نرون های مغز ِ من با شنیدن کلمه ی اراک به سمت داروخانه ی تخت جمشید هدایت میشند. جایی که عمو ایرج من نسخه میپیچید و قربون من میرفت از پشت دخل. آقا جانم روی صندلی بسیار بلندش پای دخل پول خرد کف دست مردم میگذاشت و خوش و بش رو میگذاشت برای آشناها فقط. پدرم فکر میکرد داروخانه ملک شخصی اش است و میرفت پشت قفسه ها و دیفونکسیلات، قرص مولتی ویتامین جوشان، و بلادونا برای دل پیچه ورمیداشت. اون یکی عموم که در پشت صحنه مینشست و دکتر داروساز داروخانه بود، لابد از دست پدرم حرص فراوان میخورد که بدون نسخه و حساب و مثل نقل و نبات دارو ورندار. وی همیشه پشت صحنه مینشست و روی یک گاز پیک نیکی تو دفتر متروک مخوفش چایی اش رو هورت میکشید و دائما میپرسید اینا کی میرن. اینا ارجاع داشت به رژیم به اصطلاح.

دلم میخواست یک داستان بی پایان درباره ی داروخانه تخت جمشید بنویسم. سعی میکنم قفسه ها و چیدمانشون رو توی مغزم بازسازی کنم. سعی میکنم اون تابستونی رو در ذهنم بازسازی کنم من و یکی از پسرعموهام واستادیم سر کار تو داروخانه و قسمت دراگ استورش رو با بی سلیقگی تمام چیدیم. عموم کاندوم ها رو از جلوی دست ما جمع کرد و من که نمیفهمیدم جریان چیه، فقط میدونستم آقایونی میان، یک چیزی یواش میگند و یک چیزی تو یک کیسه سیاه خریداری میکنند و عموم یک چاق سلامتی و چشمکی هم باهاشون میزنه و میرند.

عموم زیر جراحی قلب عمرش رو داد به شما. وی محبوب ترین عموی من از هر نوع و در هر مقیاسی بود. فوت عموم کل بیزینس داروخانه رو به هم ریخت. شیش ماه بعدش بستند در داروخانه رو و بیزینس تعطیل شد. من دیگه هیچ وقت پشت اون پیشخون پا نخواهم گذاشت. عمو ایرج و دواخونه ی تخت جمشید و صندلی بلند آقا جان شد رابطه قوی نرون های مغز من که هر روز بیشتر به پس مغزم عودت داده میشند. تنها نخی که من رو به این قسمت از زندگی ام محکم نگه داشته، اسم فامیلی ام است و شهر اراک. حالا شما هی از خرده شیشه ی اراک بد بگید، برای من اون شهر نورانی است.

درباره

من کارمند روزم. دلداری ام اینه که شبها نویسنده ام

برچسب‌خورده با: , , , , , ,
نوشته شده در Uncategorized
22 دیدگاه برای “تمام ِ افاضات مرتبط با اراک
  1. باش می‌گوید:

    فك و فاميلتون جهودند؟ استر، ابراهيم
    گفتم شايد از فك و فاميل محمود سبورجيان، رئيس جمهور مردمى، باشيد. 🙂

  2. تارا می‌گوید:

    سلام دختر اراکی، احنمالن اگه چند تا نشونی بدبم یه جوری آشنا در بیایم.
    علاوه به اینکه این دو سال برا نوشته هات دوست دارم واسه اراکی بودن دوست تر. راستی اون بالاش تا حالا آمپول زده بودی؟
    اگه دلت تنگ شده که انگار شده، بگو برات عکس میتونم بگیرم حتی
    یه چیز دیگه اراکی ها همه جا دنبال آشنای همشهری میگردن، دیدی که؟!

  3. افروز می‌گوید:

    حال و هوای فیلم یه حبه قند رو داشت این پستت. فک کنم دیدیش. اگه نه که الان در یوتوب موجوده. حتما ببین

  4. احسان می‌گوید:

    من دوران خدمت اراک بودم و باید بگم که نظر من به نظر مادرتون نزدیک تره.
    ولی بدیش اینه که از اون تجربه درس نگرفتم و الان با یه اراکی هم خونه هستم و طی سال گذشته تقریبا کل زندگیم رو به باد داده!
    شماها چرا اینجوری هستین؟!

  5. raha می‌گوید:

    شنيدي كه ميكن:<>?

  6. اردلان می‌گوید:

    تو این 2-3 سال اخیر، سه تا وبلاگ رو به صورت جدی دونبال کردم و سعی کردم همه نوشته هاش رو بخونم. وبلاگ تو و وبلاگ خرس و وبلاگ سابقش از اوناست.
    نوشته ات خاطرات زیادی رو زنده کرد برام. از اراک و سالیانی که اونجا بودم. از زن عموی شما که دبیر ادبیات بودن. از یکی از فامیل هاتون شاید عموهات که دندون پزشک من بودن و …
    کلا ما به فامیل پدری سراسر پزشکتون ارادت زیاد داریم. من که کم اراک زندگی کردم اما جدای من نوشته ات برای پدر بزرگم بیشتر جالب بود. بازاری بوده و اراک قدیمم که همه همو می شناسن 🙂

  7. big fan می‌گوید:

    eeeeh, khob zoodtar migofti araki hasti kamtar tahvilet migereftam. signed by bad-araaki:)

  8. ممد می‌گوید:

    آره دانشمند من دورادور میشناسم شما رو …. خیلی احتمال میدادم اجدادتون جهود یاشند
    ولی در هر صورت شما با امام راحل همشهری بودی باید آرمانهای امام راحل رو چراغ راه زندگیت قرار بدی

  9. اراکی جهانگرد، لول می‌گوید:

    هِی هِی اراکی آی اراکی لنگ حمومتو بردن. آقا من هم اراکی بیدم ولی به این نتیجه رسیدم که شهرستانهای ایران واقعا داغون هستن از نظر نزدیکی به مدرنیسم.من از وقتی عقلم در اومد دیگه دوست نداشتم اراک زندگی کنم، چون پیشرفت نمی کرد(شایدم نمی ذاشتن) چون شهر درهم برهمی بود از اون آلودگی آلومینیوم سازی و کارخونه ها تا تنگ نظری های مردم، از بُخلشون. ولی آدم خوبم داشت که بعضی حرفاشون تو گوشم هنوز هست.
    شخصا تو خوابگاه دانشجویی از شمالیا بدجنس تر ندیدم. این از این.
    رفته بودم ماشین بخرم، خانم دیلر شوهرش ایرانی بود، گفت شهرتون توی اون کوهای قشنگه تو ایران؟
    ولی هیچ جا کوهای قشنگشو نداره هیچ جا اون آفتاب قشنگ زمستونشو نداره هنوز.

  10. بهرام می‌گوید:

    این ویدئو چیه دانشمند ؟

  11. khooroos می‌گوید:

    تو که خیلی خوبی دانشمند ولی من یه دوست اراکی دارم اصن یه چیز عجیب و غریبی به همین روزای عزیز مثل آب از دستش نمیچکه برام مصداق پیدا کرد.

  12. کیمیاگر می‌گوید:

    وای از اراکی ها خرده شیشه که بماند انسانهایی هستند بشدت تنگ نظر (باعرض پوزس از حضرت عالی) انچه دیدم میگم حتی چشمشون توسلامتی افراد هم هست
    مثلا یکی رو که از نزدیکان سببی منه همیشه سلامتی افراد فامیل ما رو که هم سن سال مادرش رو با هم مقایسه میکنه جالب تا مقایسه میکنه یه بلایی سر اون فرد میاد مثلا میگه مقایسه که میکنم ددرمقایسه با مادرم خیلی سرحالتره یا فلانی چقدر پر انرژیه در مقایسه با مادرم حالا مادر خودش سر مر گنده از همه سالمتره خیر سرش این فرد دکتری هم داره
    یا یه موذی گری های خاص خودشو داره
    بشدت پول پرست چون کارش تو حیطه درمانه مثلا میگه چرا بابت فلان درمان از بیمار پول اضافی تر نگرفتم من اون کارو براش شب انجام دادم بچه بود باید ضریب k رو بیشتر میزدم
    چند شخصیتی وای وای دیگه نگم خودم ناراحت میشم دچار استرس

  13. Voice می‌گوید:

    خيييييييليم خووب ، خيييييليم عاااالي.
    خييييييليم جايه خوبيه اراك، يكه !

    The Dooshvari

  14. اران می‌گوید:

    امان از دست این بد اراکی ها.. این که گفتن جنسشون شیشه خورده داره واقعن راست گفتن به ویژه بازاری ها
    .در باره سر قبر آقا هم مینوشتید

  15. ميترا می‌گوید:

    ميتر از تهران
    واييييييييي خيلي باحال بود چون منم پدر و مادرم اصالتا اراکي هستند و دقيقا يه همچين خاطراتي داشتم خيلي خوشم اومد مرسيييييييييييييييييييييييييييييييييي واسه همه فاميلاي اراکيم فرستادم 🙂
    ولي يادت باشه اين بدجنسي و شيشه خوردها تو همه شهرها پيدا مي شه تو اراک هم آدماي خوب خيلي داره

  16. ناشناس می‌گوید:

    من اصالت مرکزی دارم ودر سی و هشت سالگی میتونم ادعا کنم تمام استان های ایرانو در حد افراطی شخم زدم و از هر استان ایران ده تا رفیق و دوست در تهران دارم ….ملتی تنگ نظر تر حسود تر پول دوست تر بی عاطفه تر و کوتوله های بينظري هستند از نظر فرهنگی …ندیدم چکيدشون میشه بن بست تابلو جاده یک طرفه بی ورودی
    ژنتیکی و موروثی توشون انتقال داده میشه تو خونشونه و در روستاهای مرکزی بیشتر دیده میشه این منش و مسلک

  17. shn می‌گوید:

    چقدر حس خوبي داشت اين نوشته شما من اراكيم و هميشه اين موضوع ناراحتم ميكنه و پيش خودم ميگم انسان هاي بزرگي زاده اراكن و چرا دفاع نميكنيم از اين موضوع و بدتر از همه اراكي هايي هستن كه اصالت خودشون زير پا ميگذارند و از اراك بد ميگن معمولا از حرف غريبه ها ناراحت مميشم كه از حرف خود اراكي ها من هر روز از داروخانه تخت جمشيد رد ميشم محل كارم دقيقا بغل داروخانه است در يكي از معروف ترين دفتر خانه هاي اراك 🙂

برای بهرام پاسخی بگذارید لغو پاسخ