پیکرهای مطهر

خبر شهدای دست بسته ای که بعد از این همه سال پیدا شدند، خیلی غمگینم کرد. غمگین کلمه ی لوثی است برای توضیح. کلمه کم میاید برای توصیف موقعیت اساسا.

ظاهرا سپاه قصد داشته است تا کربلا با رمز محمد رسول الله برود، چون دفاع مقدس یکهو میشود فتوحات مقدس و لابد میخواسته ایم انتقام اینکه سپاه اسلام هزار و چهارصد سال پیش وطن را فتح کرده بود بگیریم. حرص زده بودیم. میخواستیم از بصره برویم کربلا و مقبره ی امامان را از دست صدام در بیاوریم. یا واقعیتش این است که لازم بود امت سرش به جنگ گرم باشد تا انقلاب خوب جا بیوفتد. در کربلای چهار، اول چند هزار غواص میزنند به دجله و وارد عراق میشوند. ولی وقتی نیروهای ایران میرسند سمت منطقه ی جنگی بصره، ظاهرا به سلاخ خانه در فضای باز رسیده باشند، و هنوز هم آمار دقیقی نیست که چند هزار نیروی ایرانی به دلیل محاسبات غلط فرماندهان سپاه سلاخی میشوند. معصومانه ترین آمارش این صد و هفتاد و پنج غواص بی زخم و جراحت هستند که با دستان بسته پیدا شده اند، اما عدد تلفات ایران را میگویند ده تا پنجاه هزار نفر است.

چه به این بچه ها گذشته وقتی که اسیر شده اند؟ لابد یک فرمانده ی عراقی مانده با این گردان اسرایش چه کند و همانطور دست بسته دانه دانه هل شان داده توی گودال یا باتلاق که بروند لای گل و لا. آن دقیقه های کند بین سر خوردن در چاله و فرو رفتن در نیستی، که زنده بوده اند و نفس نبوده که بکشند به چه فکر کردند؟ تصویر صورت کی به ذهن مظلوم ولی شجاع شان آمده؟ آیا به رهبرشان فکر کرده اند؟ یا صورت عشق شان آمده توی کله شان؟ چه گذشته به آنها؟ پدر مادرشان کی است؟ زن شان الان کجاست؟ بچه شان کیه؟

سال شصت و پنج من سه ساله بوده ام. آن دوران عده ی کثیری «ضد انقلاب» اعتقاد داشتند هر کس میرفت جبهه جانبدار جمهوری اسلامی بود و فلذا مستحق این بدبختی. الان از کربلای چهار تقریبا سی سال گذشته است. و آنقدر زندگی دوست و جون دوست هستیم به عنوان یک ملت که بفهمیم آنها که رفتند جبهه ، برای هر چی که رفتند، اگر نرفته بودند نبودیم الان اینجا. اگر همین امروز یکی از همسایه های جنوبی مان لشکر کشی کند، نداریم چنان جمعیتی که برود کربلای چهار غواصی کند در دجله و برود داخل مرزهای دشمن. جوانک های بیست ساله ای که پنج دی شصت و پنج در آن گودال زنده به گور شدند، انگار که یک میلیون سال نوری با ممکلت اسلامی فعلی فاصله دارند.

من الان در بیشترین فاصله ی جغرافیایی و زمان و ربطی با آن منطقه ی جنگی سی سال پیش نشسته ام، گریه قورت میدم و خبر را هی دوباره میخوانم. برای اولین بار به کلمه ی پیکر مطهر اعتقاد پیدا کردم.

درباره

من کارمند روزم. دلداری ام اینه که شبها نویسنده ام

برچسب‌خورده با: , ,
نوشته شده در Uncategorized
10 دیدگاه برای “پیکرهای مطهر
  1. دمادم می‌گوید:

    تجسمش حتا وحشتناکه. وحشتناکتر اینکه ما چه می دانیم در ان لحظه های آخر بر آنها چه گذشته؟ وقتی که میخوانیم بعضی به هم تکیه داده بودند. شانه هایی که برای هم خالی بود و هیچ ملجأیی وجود نداشت.

  2. خانــــومِ سین می‌گوید:

    واقعا اگه جنگ بشه آدم نداريم دفاع كنه
    واقعا اونا چى بودن كه نسل ما نيستن؟

  3. رابین هود می‌گوید:

    در گرامی داشتن یادشون هیچکس شک نداره، اما شما که دانشمندی چرا مینویسی بی زخم و جراحت؟ بعد از بیست و پنج سال زخم؟ اونهم در زیر گل و لای که کاتالیزوره برای تخمیر و از هم پاشیدن جسد.

    • ناشناس می‌گوید:

      اگه تیر خورده باشن روی استخون اثرش باید دیده شه.

    • سیما می‌گوید:

      لباس غواصی می تونه جلوی از هم پاشیدن جسد رو بگیره، و اینکه استخون تیرخورده معلوم می کنه!

      • رابین هود می‌گوید:

        لباس غواصی که الان استفاده میشه بله، اما بحبوحه ی جنگ، در اون تحریم و نکبت کدوم لباس غواصی استاندارد؟
        حرف منم همینه که چهار تا تیکه استخون رو چطور میشه فرض برعدم جراحت گرفت؟ جراحت هم که حتمن گلوله نیست، شاید بر اثر ضربه کلیه از کار بیفته، هزار شاید دیگه

  4. سیما می‌گوید:

    بچه های شجاع و بی پناه ایران

  5. هویجوری می‌گوید:

    خون هر جانباز می دهد آواز/ جان فدای وطنم خاک ایران کفنم/ ای دریغا لاله ی ما گشته گلگون خفته در خون… 😦

  6. علی می‌گوید:

    دمت گرم دانشمند خیلی با این نوشتت حال کردم و گریه کردم . با این که میگی به خدا و مذهب اعتقادی نداری ولی با شجاعت اینو نوشتی . من یکی از بازمانده های همون جنگ لعنتی هستم.

  7. میم می‌گوید:

    آخ از این جمله آخر که برای اولین بار به کلمه ی پیکر مطهر اعتقاد پیدا کردم…

بیان دیدگاه