از وقتی نیکی دو ماهه بود زدمش زیر بغلم و بردمش با خودم کلاس ورزش برای بهبود از حاملگی. بقیه ی مادرها و نوزادها بودند، بچه هایمان را میگذاشتیم توی کالسه یا یک گوشه ی کلاس و خودمان وزنه میزدیم…
از وقتی نیکی دو ماهه بود زدمش زیر بغلم و بردمش با خودم کلاس ورزش برای بهبود از حاملگی. بقیه ی مادرها و نوزادها بودند، بچه هایمان را میگذاشتیم توی کالسه یا یک گوشه ی کلاس و خودمان وزنه میزدیم…
دکتر اندرسون گفت این زور آخره، این کانترکشن که بیاد و زور بزنی، بچه به دنیا میاد. و بعد اتاق ساکت شد، همه منتظر بودیم که کانترکشن آخر من بیاد، من از آخرین انرژی باقیمانده ام استفاده کنم و بچه…
حاملگی وضعیت خاصی است. یک آدم دیگه دارد داخلم زندگی میکند. حالا هر چند زندگی اش خیلی محدود و تنگ و تاریک است، اما به هر حال روتینهای خودش را دارد و از حالا برای خودش دارای شخصیت و برنامه…
خونه مون را گذاشتیم برای فروش. آنقدر در حرارت قضیه فرو رفته بودیم که اصلا برنگشتیم نگاه کنیم که داریم رویای ترین جایی که در آن زندگی کردیم را میفروشیم. خانه ی خاصی بود. وسط کلی برج بلند و آپارتمانهای…
مردم دست نزدند برای خلبان. این مد ور افتاده. لابد دوره ی مهرآباد بوده و ما نشسته بودیم در امام. چارقدها از توی بقچه ها آمد بیرون. چادرچاغچورها رفت سرها. به خط شدیم. بیست و چهار ساعت بود که توی…
برادرم، بچه ی اولش که دنیا آمد در سه ماه اول زندگی نوزادش، نزدیک پنج هزار عکس از بچه گرفت. دوربین و لنز حرفه ای اش را راه می انداخت، و از هر غلت و عق ِ شیر و شیون بچه…
در سال نود و سه ازدواج کردم. بعد از سالها بحث و مجادله و مسخره کردن این پیوند مقدس و خوار شمردن هر آنکس که تن میدهد به این سنن کپک زده. درس مهم سال گذشته این بود که نوک پیکان…