مافیای وبلاگ ِ فارسی یا مروری بر آنچه آن بیرون میدرخشد

یکبار یک وبلاگنویسی متذکر شد این مافیای وبلاگی. نمیدونم منظورش به کیا تو وبلاگستان فارسی بود. اما کلی به فکر رفتم که چرا یک وبلاگ نویس نسبتا تازه کار تصور مافیا گونه از این شبکه ی آزاد ِ اینترنتی داره. این آزادترین و بی رهبرترین فضاییه که من تونستم توش برم.

یکبار در یک کارگاه وبلاگ نویسی یکی میگفت نقشه ی شبکه ی بلاگستان فارسی رو در آووردن و بلاگستان فارسی مشتمل بر یک سری جزایر عظیمه. هر جزیره کاملا از اون یکی جداست. شبکه هم بر اساس ِ اینکه کی کیو لینک میکنه بود. این جزیره ها مثکه سه دستی ی کلی بودن: یک وبلاگ های ادبی هنری، یک دسته مذهبی سیاسی، یک دسته هم وبلاگ های شخصی. ادبی و هنری ها مشغول شعر و معرفی کتاب و ادبیات هستند. مذهبی و سیاسی هم غالبا یک چیزی در نوع حمایت از جمهوری اسلامی و اشاعه ی مظاهر ِ مذهبی اند. اینها یک مدتی از صحنه ی اینترنت عقب مونده بودن، اما بعد یکهو ظرف چند سال اخیر مثل قارچ سبز شدن و الان بزرگترین گروه وبلاگ های فارسی اند. بعضی هاشون دو آتیشه و عصبی هستن و ابداع اصطلاحاتی مثل سبز لجنی از اینها شاید شروع شد. یکسری هم به تفسیر قرآن و نهج البلاغه و حدیث مشغولند، سعی دارن یک توجیهی واسه تکامل پیدا کند و باقی ِ … شعرهای مرتبط. چون وبلاگخون ِ عرزشی ِ حرفه ای نیستم نمیتونم بگم بچه معروفشون هم کیه.  خانواده ی آقای کمالی نمونه ی یه وبلاگ ِ موفقی بود که این جریانات وبلاگ نویسی فرمایشی ِ آموزش داده شده رو هجو عظمایی کرد. طفلک تو بلاگفا بود و بالاخره شامل فیلتر شد. یعنی یک روزی دوزاری ها افتاد که این هجوه و واقعی نیست. دست ِ آقای شیرازی مدیر بلاگفا درست.

باری، موند این وسط وبلاگ های شخصی. روزمره نویسی، فحش به جمهوری اسلامی، خاطره نویسی و الباقی. اینکه این وبلاگها از کجا شروع شدن رو باید آمارش رو از کمانگیر لابد پرسید که دستش تو آمار و ارقام و نمودار در آووردن نرمه. وقتی من وارد ماجرا شدم یک عده آمده بودن و رفته بودن واسه خودشون. یک عده تو موزه نگهداری میشدن و یک عده دیگه نمینوشتن. من سه سال یک وبلاگکی نوشتم، بدون ِ اینکه وبلاگ بخونم جدی. یکم مایه ی خجالته. یک وقتی فکر میکردم نوشتن میجوشه، الان میدونم نوشتن تمرین میخواد و خوندن میخواد. این حدیثی است از آیدای پیاده رو علیه السلام که تو وبلاگش تمرین نویسندگی میکرد.

یادم نمیاد دقیقا کی وبلاگخون هم شدم. اولش با وبلاگی که عباس معروفی مینوشت شروع کردم. چرا؟ چون نابلد بودم. رمان نویس لزوما وبلاگ نویس نیست و برعکس. حداقل در ژانر وبلاگ ِ شخصی روزمره نویسی. مینیمال ها اوایل دری بودن برای اینکه با بقیه ی وبلاگها آشنا بشی. عامه پسند بود اون مینیمال معروف؟  بعد یادم نمیاد چی شد که سایه رو پیدا کردم. سندروم ِ قاعدگی رو هم یک مدتی با جدیت میخوندم. اتفاقی یک گوشه ی دنیا، سرهرمس و ه دو چشم رو هم پیدا کردم. قبول کنید، کشف وبلاگ مثل دنبال ِ معدن گشتنه… بعضی ها رو باید کشف کرد و معرفی کرد، ریخت سرش، پر و بال بهش داد و اگر به شر و ور گفتن افتاد، خب افتاده دیگه. انگار بعضی از وبلاگ ها ظهور و درخشش و سقوط دارن.  حالا به هر حال، بین همه ی این اتفاق ها سایه، یک دربی بود به یک دنیای جالبی از وبلاگ نویسی، یک آدمی با چند سال تجربه ی وبلاگ نویسی و خروارخروار لینک به وبلاگهای عالی. پیاده رو، شادی، لی لی،  میرزاپیکوفسکی و کذا. یک نقطه ی عطف تو وبلاگ خونی و نوشتن برای من پیدا کردن ِ مهندس خسته بود. بار ِ اولی که نمیدونم چطوری رسیدم به مهندس خسته، بلعیدم وبلاگش رو در یک بعد از ظهر. آرشیو رو همینطور سال به سال میرفتم عقب. واسه اش کامنت گذاشتم که ووی، تو خیلی خوب مینویسی، سبکت، ادبیاتت، موضوعاتت، صداقتت، همذات پنداری که آدم بات میکنه… لابد وقتی اون کامنت رو گرفت سری تکون داد و گفت، باشه، یک وبلاگ نویس ِ کوچولوی دیگه هم حال کرد. مهندس خسته البته مرحوم شد، خودش نع، بلاگش، اما دربی شد به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، که من با یک سری وبلاگ و نویسنده هاش آشنا شدم که دنیای وبلاگ رو واسه من عوض کردن. پیپ خسته، دیفال مستراح، زادسرو، سی و پنج درجه، ساز مخالف، نود و یک سی و سه،  آدامس دود شده، تس آپه،  خرس تنبل،  لنگ دراز و در قند غزل آلا.  این سه تای آخری، لنگ دراز و خرس و کسرای قند غزل آلا، به نظرم سه تا وبلاگی ان که روزمره نویسی ِ فارسی رو شکل میدن. یعنی حالا حداقل من شخصا دلم میخواد اگه روزمره نویسی یک نماینده داشته باشه این سه تا باشن. هم سن و سال منن، در موقعیت های مشابه ِ هم بودیم، و میبلعم چیزهایی که مینویسند رو. دوست وبلاگ خون دارم و میبینم چطوری لنگ دراز میتونه احساسات مردم رو جابه جا کنه، این یک قدرته، قدرت موضوع و سبک و ادبیات. کسری، مطمئنم، یکروزی کتابهای مهم ِ دهه ی نود ایران که دست ِ همه ی ماها میره رو قراره بنویسه. شاید هم همین الان نوشته شدن، و باید از حجم عظیم وبلاگ هایی که همه ی این سالها داشته و پراکنده و قائمکی بودن فقط گردآوری بشه. خرس نویسنده ی آزادیه که دچار خودسانسوری یا خودشیفتگی نیست و مثل یک کسی که سی سال داشته مینوشته میتونه قصه تعریف کنه.

آدامس دود شده جوونه، حداقل در مقیاس های من.  آینده داره و گاهی حرصم میده نوشته هاش و گاهی میخندم باهاش. این قدرت یک نویسنده است که البته حرص هم بده. نود و یک سی و سه، که هیچ وقت عنوان وبلاگش رو نفهمیدم، بین روزمره نویسی و سبک توضیح دادن مسائل پیچیده به آدمهای خنگ نوسان میکنه. ولی به هر حال، حتی در توضیح دادن مسائل پیچیده هم قدرت نوشتن داره که به قول ِ البرز بود میگفت آدم رو دچار خونریزی ِ مغزی میکنه. تس آپه؟ یکی از اون نوع وبلاگهایی که بلده اشک ِ خواننده ای مثه منو چطور در بیاره. برای جمعیت مهاجرین ِ دچار غربت شده، خوب بودنش ضروریه. یک موقعیه، معتاد تزاد بودم، اما خب، دیگه ننوشت. نسوان مطلقه وبلاگ عجیبیه. به شخصه هیچ همذات پنداری ای باهاشون پیدا نکردم، اما همیشه از این حجم استقبال از این وبلاگ به فکر رفتم که خواننده واقعا دنبال چیه؟ گل کردن خاطرات ِ من به لطف گودر، البته نیمی برای مزاح، نیمی برای دلسوزی، حکایت این بود که هر نویسنده ای یک کپه خواننده ی خودش رو داره، چه موضوع سر دعواهای مادرشوهری باشه، چه فحش به جمهوری اسلامی، چه سفر به همدان.

وبلاگ ِ خوب زیاده، مرضیه رسولی، سه روز پیش، سلسله احادیث ازمشیث، برهنگی، مخفیانه، حاشیه ها، شراگیم، آلبالوهای قرمز، گوریل فهیم، مثانه ی بیقرار، گلابی، زرافه، همه جور میوه و گل و جک و جونوری اسم وبلاگ شده، اصلا لیستشون همین بغل زیر آرشیومه، دور و درازه لیست، میدونم یه تعداد زیادی از قلم اصن میوفته. اگر کسی حتی یک پست خوب داشت که خوشم میومد، سعی میکردم لیستش رو گردآوری کنم. بعد دیگه این عادت از سرم افتاد و تو گودر مشتری شون شدم. گودر که به گالا گالا پیوست فقط مشتری فید شدم، الان لیست وبلاگ هایی که هر روز میخونم اینقدر طولانیه که اگه بی هوا کسی ازم بپرسه شادی کدومه میگم کی لی لی؟ اوه نع، گلابی؟ نع اونی که پاریسه؟ نع اونی که مالزیه؟ نع اونی که هلنده؟…اینقدر آدم اون بیرون خوب میدرخشه، طوری که گاهی شک میکنم، آیا واقعا نیازی هست که من هم مثلا زر بزنم اونم به صورت روزانه؟ بعد خب، یک چیزی در وبلاگ نویسی اعتیاد آوره، و آدم حتی با وبلاگ خودش هم تریپ برمیداره.

حالا، باری، برگردم به مافیای وبلاگی. به اینکه چرا یکی از خواننده هام هم نوشت آره، شما مافیا هستید. تو و اون لنگ دراز. اولش خندیدم. بعد واقعا درگیر شدم. چرا در یک دنیایی به آزادی اینترنت و یک محیطی مثل وبلاگستان فارسی که داستانهای دعوای مادرشوهری هم هزاران خواننده داره، چرا یک نویسنده تازه کار ممکنه فکر کنه یک مافیای وبلاگی همه چیز رو قبضه کرده؟ به خصوص فضایی که بعضی از آدمها توش اصلا همواره در حال گشتن برای پیدا کردن یک نویسنده ی بهترن. مثلا وبلاگ خرس تمبل بهترین نقطه برای رسیدن به پستهای عالی ایه که لزوما چهار سال آرشیو ندارن، من شخصا کسری رو دنبال میکنم که نویسنده ی بهتر جدیدتر ِ جالبتر پیدا کنم. این فضا مافیا نیست، مافیا یک چیزیه که ذهن ها میسازند برای توجیه کردن ِ جانیوفتادن تو دنیای پویایی که اون بیرون هست، مافیا دونستن فضای وبلاگ فارسی معادل ِ اینه که صد ساله داریم هوار میزنیم علت عقب موندگیمون استعماره، نه خب علت عقب موندگی خودمونیم.

این همه آدم رو لیست کردم، که بگم اون بیرون، یک خیل عظیمی وبلاگ داره میدرخشه، نه یکی دو تا. نویسنده های هزار و چهارصد ایران، ده پونزده سال دیگه، از توی همین وبلاگها به نظر من قراره در بیان، نه از تو ممیزی ارشاد. هیچ کدوم این جمعیت، کون پدرخوانده ی مافیا رو نمیلیسند، اساسا وبلاگ نویسی پدرخوانده و مافیا نداره و ارشاد و ممیزی و سانسور توش نیست. این خیل عظیم وبلاگ خوب، صرفا، صادقانه، با سبک خودشون و با زبونی که خواننده شون باهاش راحته، زندگی روزمره ی قابل دسترسشون رو یا حکایت های عجیب زندگی ایرانی رو روایت میکنند. نه چیزی کمتر، نه چیزی بیشتر. زشته به این فضا بگید مافیا ! زشت !

درباره

من کارمند روزم. دلداری ام اینه که شبها نویسنده ام

برچسب‌خورده با: , , , , , ,
نوشته شده در Uncategorized
43 دیدگاه برای “مافیای وبلاگ ِ فارسی یا مروری بر آنچه آن بیرون میدرخشد
  1. احمدرضا می‌گوید:

    به نظرم «کافه کافکا» هم خواندنی است:
    http://qalampar.blogfa.com/post-203.aspx

    ممنون بابت معرفی این‌همه وبلاگ خوب و کاردرست…

    • دانشمند می‌گوید:

      خوندم، چند تا پست خوندم که بیشتر مثل تعریف خواب و رویا و توهمات بود. من راستش روزمره خون هستم. خیلی وبلاگ ِ عالی هست که تو دسته بندی ِ روزمره خونی اصن قرار نمیگیرن و من جدی دنبال نکردم. البته متاسفانه، چون به حر حال، در هر سبکی یه چیزهای جالبی هست.

  2. صهبا می‌گوید:

    سبز لجنی رو وبلاگ «خانواده‌ی کمالی» برای اولین بار به کار برد. که اون وبلاگ طنز بود و در اصل داشت وبلاگ‌های مذهبی رو مسخره می‌کرد. البته الآن وبلاگش رو بسته.

  3. صهبا می‌گوید:

    اوخ من هنوز خیلی تازه واردم.

    • دانشمند می‌گوید:

      هاه، خوب مینویسی اتفاقا. بذار بشینم با حوصله بخونم چهار پست اخیرت رو، برات یک ارزیابی شخصی ِ سلیقه ای مینویسم. ناراحت میشی بگم از چی خوشم میاد از چی نه؟ البته از نظر شخصی؟

  4. هـ می‌گوید:

    🙂
    بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
    توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

  5. مانا می‌گوید:

    مرور شخصی ِ خوبی بود. ولی این دیدت رو که مافیا معنی نداره و شکل گیری حلقه‌ها توی فضای آزاد طبیعیه رو دوست داشتم. مردیم انقدر تحلیل منفی و بدبینانه خوندیم و شنیدیم.

  6. madox می‌گوید:

    من کاملاً با این تحلیل موافقم که اکثراً آدم های ناتوان وقتی می خوان واسه ضعف هاشون دلیل پیدا کنن از مافیا استفاده می کنن. مثلاً یک نویسنده ی تازه کار وقتی می آد تو وبلاگ و می بینه گروهی با هم دوستن و به هم کامنت می دن و کسی برای نوشته های اون کامنت نمی ذاره، یه ذره توهم خود بزرگ بینی هم داشته باشه، خیال برش می داره که مافیایی هست.
    معمولاً این دسته افراد مثل مهشید تو هامون فکر می کنن هر اثرشون یک ضربه یی تو تاریخ هنره، حساسن طفلک ها، بنابراین دلیل این که دیده نمی شن نه به کیفیت کارشون، که به نگاه مخاطبه که جهتش از قبل شکل گرفته.
    البته نگاه مخاطب تا حدی از قبل شکل می گیره، مثلاً ممکنه من با نوشته های متوسط نویسنده یی که سال ها خواننده ش هستم بیشتر حال بکنم تا نوشته ی قوی نویسنده یی که نمی شناسم، یک بخش از ارتباط خود به خود فرامتنی هست.

    • دانشمند می‌گوید:

      کامنتت عالی بود. یک بخش ِ زیادی از ارتباط فرا متنیه. ولی هنر اینه که نوشته خودش کشش داشته باشه، نه اینکه تو داری نوشته های رفیقت رو میخونی و دقیقا میدونی داره راجع به چی حرف میزنه. من قبول دارم که از وقتی چهار تا از این نویسنده ها رو دیدم و شناختم و تریپ دوستی برداشتم، اصلا در یک حد دیگه با نوشته هاشون حال میکنم، اما هیچ وبلاگ ِ شرو وری چون نویسنده اش رو میشناسی یهو عالی نمیشه !!

      • madox می‌گوید:

        هیچ وبلاگ ِ شرو وری چون نویسنده اش رو میشناسی یهو عالی نمیشه
        این جمله انکارناشدنی درسته اما دوست داشت و شناختن تاثیر می ذاره. یه جور پارتی بازی ذهنی اتفاق می افته. اگه وبلاگی مال دوستمون باشه و ما هیچ جوره نتونیم بگیم که شاهکاره، یا خوبه، نمی گیم شر و وره می گیم بد نیست یا اگه فلان کار و بهمان کار رو کنه بهتر می شه. یه کم می آریمش بالاتر. حمایتش می کنیم. چه تو ذهن مون، چه جلوی دیگران. مثل مادری که بچه شو بهتر از اون چیزی که هست می بینه، به خاطر دوست داشتن.

  7. madox می‌گوید:

    راستی به جمع این وبلاگ ها استامینوفن رو هم اضافه کن، خیلی قدیمیه، پیر خرابات که می گن خودشه:
    acetaminophen.persianblog.ir

  8. Ronin می‌گوید:

    در خبر است که نیوتن یک بار یک مسئله ریاضی سخت مطرح کرد و بعد یکی از برادران لایب نیتز (بر وزن برادران لاریجانی) در آن اوج دعوای اینکه پدر خوانده علم حساب دیفرانسیل و انتگرال کیست، مسئله را به صورت بی نام حل و جواب آن را منتشر کرد (بیشتر جهت تحقیر نیوتن)! بعد نیوتن سر میز غذا یک نگاهی به راه حل انداخت و گفت این رو ممدشون حل کرده!!! بعد یکی از میان جمع پرسید از کجا این رو فهمیدی؟ نیوتن هم گفت من شیر رو از روی اثر پنجه هاش میشناسم! خلاصه مریدان هم نعره ها زدند و اینها! منظور اینکه احتمالی که نویسنده وبلاگ خرس کسی غیر از مهندس خسته باشه در حد منفی سه درصد هست! و اینکه پشت وبلاگ خرس تمام تجربه سالهای قبل وبلاگ های تنگ یک و دو خوابیده! 🙂
    اگر که فرض کنیم نویسنده حرفه ای شبیه یک تبهکار حرفه ای باشه، خواننده حرفه ای هم شبیه یک کارآگاه حرفه است و حتی با بو کشیدن در محل حادثه هم میتونه متوجه بشه که این نوشته کار کیه! یکی از بزرگترین قشنگی های وبلاگستان هم همینه به نظر من! 🙂

    • شناس می‌گوید:

      وبلاگ مهندس خسته داشت به dispose job privacy note تبدیل میشد و چون مثل اکثر شما گروه مافیا خارج نشین نبود … و البته تغییرات شغلی اون خسته رو بست
      {احتمالی که نویسنده وبلاگ خرس کسی غیر از مهندس خسته باشه در حد منفی سه درصد هست}
      اونوقت احتمال اینکه نویسنده دراز لنگ و دانشمند یکی باشه چطور ؟
      حالا این که شما خیلی به بوووو علا قه مندی و هی بوو میکنی
      این رول دانشمند رو بو کن ببین بویی دماغت رو میگیره ؟؟

      • دانشمند می‌گوید:

        من نفهمیدم از کامنتت مهندس خسته چی بود و به چی داشت تبدیل میشد. منتها چون شخصا میشناسم نویسنده اش رو عمق زر زدن شما شگفت زده ام میکنه !!
        بعد اگه دانشمند و لنگ دراز یک نویسنده دارن، حداقل در یکی از وبلاگ ها داره کاملا داستان های تخیلی تعریف میکنه، تو یک وبلاگ تصور میکنه تو نیویورکه و شیش ماهه مهاجرت کرده، تو یه وبلاگ تو کاناداست و شیش ساله مهاجرت کرده !! میدونی، هیچ راهی نیست که تو دنیای مجازی اثبات کرد کی نویسنده ی چه وبلاگیه، تو میتونی بشینی تا صبح ببافی و بگی مافیا، دردت دوا نمیشه !!

        بو رو هم نفهمیدم چی میگی، مزخرف میگی؟ من نمیدونم معمولا وقتی وبلاگ میخونی و بو میاد، لابد غذاهای نفخ دار زیاد میخوری قبل از مطالعه.. توضیح دیگه ای ندارم برات !

    • دانشمند می‌گوید:

      هه هه، ببین، داداش، اینکه همون نویسنده رفته یک وبلاگ زده ، واسه من مهم نیست. من نوشته رو میخونم، نوشته رو نقد میکنم. ولی آوورین به شما !

      • Ronin می‌گوید:

        نه والا! واسه من هم مهم نیست، همینطوری گفتم واسه خالی نبودن عریضه وگرنه که ما نه ته پیازیم و نه سر پیاز!

        پ.ن: اما خیلی خیلی قدیم، یعنی زمان بوق علی میرزا که نه گودری بود و نه بلاگ رولی و تنها راه خوانده شدن همین بود که یا یکی لینکت کنه یا بری هی کامنت بذاری و اینها (اون موقع هنوز کار میکرد بری کامنت بذاری تو مایه های وبلاگ قشنگی داری به من سر بزن یا با اجازه لینکت کردم تو هم من رو لینک کن و از این حرفا)، بعد یادم هست این بحث مافیای وبلاگی راه افتاد! آن زمان یک جایی در پست های وبلاگ صنم (خورشید خانم) یا آیدای پیاده رو یا سیبیل طلا یا یکی از همین سلبریتی های آن زمان یک پستی یادم هست گذاشت که خیلی شبیه همین پست شما بود. فکر میکنم آن زمان بیشتر بحث همین بود که آن مجموعه یک کاراکتر پیدا کرده بود برای خودش (خیلی های دیگری هم بودند در آن مجموعه مثل بلوطک لوا زند یا کوزه خانوم یا وبلاگ زیتون و وبلاگ افکار انار خانوم و امثالهم) فکر کنم اینها جمعی بودند که آمار بازدیدشان از خیلی وبلاگهای دیگر چندین و چند سر گردن بالاتر بود و خیلی ها دوست داشتند که یک طوری وبلاگشان لینک شود در آن مجموعه اما ورود بهش به دلایلی که به خود مجموعه مربوط بود، تقریبا ناممکن بود. یادم هست که چه بحث و دعواهایی هم سر این قضیه شد و حتی یکی پیدا شد به اسم امیر که رفت خیلی از این وبلاگها را که تحت پرشین بلاگ بودند هک کرد و اینها. حالا همه اش تبدیل شده به نوستالژی و اصلا انگار نه انگار که خانی آمده و خانی رفته. فکر میکنم به ده دوازده سال دیگر و اینکه خیلی از این وبلاگها که شما لینکش را گذاشتی اینجا، تبدیل میشوند به نوستالژی (با اینکه من عاشق قلم خیلی هایشان هستم و همین چند وقت پیش کامنتی با همین مضمون برای رودین هم گذاشتم که دست بر قضا اصلا طرف خارج رفته هم نیست)
        بعد میام میبینم که یکی مثل این عمو یا خاله بالایی اینقدر با عصبانیت کامنت میذاره، یه مقداری خنده ام میگیره! دوست داشتم یه باری میدیدمش و یکی میزدم پشتش میگفتم بابا داع نباش اینقدر! اصلا زندگی ارزشش رو نداره! این هم میگذره…

      • Mehrmoon می‌گوید:

        چقدر شما بي ادبي، و چه جالب كه مدعي ادبيات هم هستي با اين طرز صحبتت

      • Mehrmoon می‌گوید:

        صد البته كه روي سخنم با شخص دانشمند بود

  9. کمانگیر می‌گوید:

    دانشمند جان، شما که دانشمندی، آخه این قالب ِ‌ وبلاگت رو بهش برس.

    در ضمن. به‌روزم. بهم سر بزن.

    • دانشمند می‌گوید:

      آرش جان، من قالب وبلاگم چهار ساله آبی ِ ساده است. اگر پیشنهادی داری که مرتبش کنم یا جای بعضی لینک و قرو فر ها رو عوض کنم، بگو، اما اگه رنگ بندی و قیافه طوریش رو میگی، من والله حال و حوصله ی تبلیغ هیجان انگیز ساختن ندارم. رنگ و فرم خیلی به روان شناسیم نمیخوره.

  10. اسپریچو می‌گوید:

    به نظر من باید یه دسته بندی کلی کرد وبلاگهای فارسی رو.

    1. قسمت اعظم (دقت د اشته باش، بخش بزرگ، نه همه شون، مثالش هم آنکس که نداند و لی لی هست که در این دسته ابدا قرار نمی گیرن) وبلاگهای بلاگفا، پرشنبلاگ، بلاگ اسکای ای که متعلق به اون دسته از انسانهای عاشق و قلب تیر خوردهء خون چکون و پروانه ای و خدا دوست می باشد و همینطور منزلگه دوستان عرزشیمون و همچنین خانومهای خانه دار که علاقه دارن همه بدونن برای مهمونی هفته پیششون شام چی پختن و برای عروسشون مهریه چقدر بریدن و مادرشوهرشون چقد دوستشون داره و حرصشون می ده. البته وبلاگ خاطرات من یه جورایی به این دسته تعلق نمی گیره چون خودش اصن یه طرز فکره و یه مکتب فلسفی مجزاست واسه خودش. یه جورایی هم بهش دلبسته ام و الان که مدتیه آپ نمی کنه حالم خیلی گرفته است و مدیونی اگه فک کنی دارم شوخی می کنم، کاملا هم جدی ام و حتی توی فیضبوک ادش کردم و از اونجا پیگیر احوالاتش هستم. به این ژانر در اصطلاح بلاگهای ترویج پوپولیسم می گیم. ما می گیم. بعله. تو دهاتمون. بعد توی این ژانر از کامنتها هم نباید غافل شد، کامنتدونی ها خودشون یه دانشگاهن به تنهایی

    2. سایر نقاط، چیز، وبلاگها.

    اون قضیه مافیا و اینا هم که چرته. ولی یه چیزی هست. دیدی مدوکس چی گفت اون بالا؟ یه وخ می بینی یکی صرفا به واسطهء سابقهء زیادش در بلاگ نویسی معرف حضور همه هست ولی خداییش مطالبش خیلی ارزش خوندن نداره. مثالش هم موجوده منتها می خواییم غیبت نشه یه وخ، در نتیجه رد میشیم از این مبحث.
    ولی توی تازه کارها یه اعجوبه هایی میبینی که کف می کنی ولی کسی وقعی نمی نهد بهشان چون کسی نمی شناسدشان. برای این دسته هم مثال زیاده منتها ما نمی زنیم چون اصولا با مثال زدن میونه خوبی نداریم. اینا. همین.

    و در آخر

    وبلاگ خوبی داری. به وبلاگ منم سر بزن :ی

    • دانشمند می‌گوید:

      هه هه، چه جالب. من همیشه از دسته بندی لذت بردم !
      بعد هم من اتفاقا وبلاگت رو میخونم، نیدونم چرا از قلم افتادی. دوست هم دارم نوشته هات رو. بعضا هم نع ! این طبیعت وبلاگ نویسیه که یکی اسم و رسمش خیلی گنده شده، اما چرند مینویسه، عرض کردم، نویسنده ها بعضا، ظهور و سقوط دارن !
      من اگه یک وبلاگی پیدا کنم که دو ماه آرشیو داره ولی خوب مینویسه، بهش حتما کامنت میدم، تو فیسبوغم شیر میکنم، تو فیدم اضافه اش میکنم. به کشف استعداد عقیده دارم !!

  11. شهرخوبان می‌گوید:

    بيشتر وبلاگها خوب رو تو گودر کشف کردم اونجا بود که وبلاگها محک مي خورد. اگه يکي خوب ننويسه وبلاگهاي معروفم لينکش کنن يا تبليغش کنن فايده اي نداره. ولي اوني که ميگه مافيا اينجوري مافيا اونجوري يادش رفته سعدي چند قرن پيش گفته: مشک آن است که خود ببويد نه مافيا بگويد 🙂

  12. جس می‌گوید:

    ماهم بازی پس ..:)

  13. reza.b می‌گوید:

    من رو بردی تو حال و هوای تقریبا یه‌سال پیشم. زمانی که از به‌شدت معتاد به وبلاگ‌خونی بودم. و مرضیه رسولی با هر پست‌اش منو حیرت‌زده میکرد. لنگ‌دراز که اصلا خدای انتقال احساس از رو کاغذ به خوانندست. و مهندس خسته، هم طنزهای مایه‌دار از زندگیش میگفت و طوری مینوشت که من همیشه پستاشو میخوندم و مث خودت یک روز نشستم کل آرشیوشو خوندم. (البته میگم من الان دیگه ترک کردم، ولی مهندس خسته ظاهرا، همون خرس نیست؟)
    قبلا حدود سی یا چل تا وبلاگ‌نویس از این دست را دنبال میکردم. ولی همکنون الان پنج تا بیشتر نیستند: خودتی، روزانه‌های یک دوشیزه(از دستش نده)، لنگ‌دراز که بسکه دیر به دیر پست میده، جدیدا چیزی ازش نخوندم و نسوان مطلقه معلقه که به‌نظرم همکنون، محبوب‌ترین وبلاگ در این مزینه هست. و من ترجیحم بین این چهار تا وبلاگ حتما، نسوان خواهد بود. به دلیل اینکه، قوی مینویسد. غالبا بامعنی و پرطمطراق مینویسد. و اینکه روزانه مینوسد. نه اینکه سالی دوبار. و پست‌هایش قابل خواندن در چند دقیقه هستند(زیاد بلند نیست).
    دو وبلاگ بودن که من خیلی ناراحت شدم که دیگه نمیخونم، یکی همین مهندس خسته. یکی مرضیه رسولی. از وقتی از پرشین‌بلاگ اومد بیرون. من حس کردم اصلا اون، دیگه خودش نیست. و تورو هم شانسی پیدات کردم. و اینقدر باحال بودی که تو این همه وبلاگ‌ها، و منِ سخت‌گیر،‌ هنوز دارمت… 🙂

  14. numbwalrus@gmail.com می‌گوید:

    بابا چه قدر از من تعریف کردی دانشمند عزیز ِ گلم/ این جوری نیستم من/ ولی خیلی کیف کردم/ قند آب کردن انگار

  15. np می‌گوید:

    i really like your blog! and am so glad you’re going to vancouver! it’s an awesome place. I grew up in vancity actually, let me know if you need any help with your job hunt.

    • دانشمند می‌گوید:

      خب، خدا رو شکر، یکی وبلاگ ِ ما رو دوست داره. بنده الان خیلی وخته که امدم ونکوور. بعله، برای شکار ِ کار به کمک ِ سبز شما نیازمندیم. راستی، شما فونت فارسی میخوای احیانا نصب کنی؟

  16. محمد می‌گوید:

    یه سوال بپرسم حتما جواب بده …میگم چرا از دختر ترشیده چیزی نگفتی ؟؟؟ یه نظر در باره دختر ترشیده …. و نویسندگیش بده لطفا .. ما ا.ن. کم نمیخونیم….البته گاهی واقعا چرت مینویسه
    تو ایران زیاد بهش فشار میاد
    اما خداییش وبلاگ ندیدم به اندازه وبلاگ ارمغان زمان فشمی کامنت داشته باشه ….سراغ داری حتما به من معرفی کن….(البته نمیدونم اون موقع که بلاگفا بودی چقدر کامنت داشتی )
    به نظرت کامنت زیاد نشانه ی برتری یک نویسنده یا وبلاگ هست؟؟ چقدر

    • دانشمند می‌گوید:

      خوندم وبلاگش رو قبلا ها. شاید چون خیلی شوهر شوهر میکنه حال نکردم !! دنبالش نمیکنم راستش. بد نمینوسه، یعنی اگه مخاطبش باشی و درد ِ شوهر و ازدواج و خواستگار داشته باشی، خوب با خواننده اش ارتباط میگیره. من حتی اگه واسه شوخی هم باشه، با این بحث و حتی عنوان وبلاگ، حول شوهر حال نمیکنم اصلا و راستش دغدغه ام نیست فعلا. به نظرم هم دختر ترشیده اساسا اصطلاح ِ زشتیه. نخندی، ولی من وقتی عنوان وبلاگ یکی رو میخونم، کلی فکر میکنم طرف با خودش چی فکر کرده این رو به عنوان خلاصه ی کلام و اسمش انتخاب کرده.
      در مورد ِ کامنت و سوالت در مورد برتری. ببین، برتری و زیرتری ای در کار نیست. وبلاگ دختر ترشیده یا حالا هر کی دیگه، از یکی زیرتر یا بالاتر نیست. مخاط خودش رو داره و مسئله ی شوهر و ازدواج ممکنه حرف و کامنت و شوخی و طعنه و کنایه زیاد داشته باشه. البته صددرصد کامنت بالا یعنی وبلاگ ِ موفق، اصلا شکی نیست.
      این پستی هم که من نوشتم، اصلا قرار نیست همه ی وبلاگ های روزمزه ی فارسی رو بررسی کنه، صرفا اونهایی که من یه مدت باهاشون حال کردم رو لیست کرده و صددرصد شخصیه و سلیقه ای و دلیه ! ترشیده صددرصد وبلاگ موفقیه.

    • دانشمند می‌گوید:

      نشستم یکم کامنت های وبلاگ رو هم خوندم. ببین، این مسائل که آیا مراسم عروسی بگیرم یا نگیرم، دلم تور ِ سفید میخواد، دلم شوهر میخواد، اینا یکم اصن حتی مبتذل هم میزنه. امیدوارم حمل بر تخریب یک وبلاگ موفق نشه، اما میگم، نمیتونم جدی بگیرمش !!

  17. میرزا پیکوفسکی می‌گوید:

    بععع
    محض خالی نبودن عریضه

  18. نزهت می‌گوید:

    برحسب تجربه یاد گرفته بودم که کامنت گذاشتن برای پست های سالهای قبل برای نویسنده جالب نیست، اما الان که میبینم خودتونم کامنت گذاشتین گفتم بیام کامنت بذارم، یه همزاد پنداری نصفه نیمه ای دارم، بهتره چند سال بعدتر هم بیام و بخونمش، شاید به همین جا رسیده باشم اگه مصاحبه فردا رو خراب کنم.

  19. رزا می‌گوید:

    وبلاگ خودتم از اونهاست که آدم تا ته آرشیوش رو درنیاره آروم نمی گیره

  20. الف می‌گوید:

    دانشمند. سلام. این غیر مرتبطه ولی چه خوبه که هنوز اینجا هستیم. فکر کردم پیدا نیستی دیگه اومدم دیدم به به! چه خبره اینجا و به من هم سر می زنی :‌)

برای صهبا پاسخی بگذارید لغو پاسخ